معمای بزرگ و راز سر به مهری که از آغاز آفرینش تاکنون بشر را به خود مشغول داشته ، اینست که جهان هستی از کجا و چرا پدید آمده است ؟
مولانا ظهور هستی را بر مبنای جود و لطف خداوند تفسیر می کند .
از برای لطف عالم را بساخت ذره ها را آفتاب او نواخت
در شعر دیگری با استناد به آیات قرآن مقصود از آفرینش انسان و جهان را عبادت خداوند بیان می کند .
چون عبادت بود مقصود از بشر شد عبادتگاه گردن کش سَقَر
آدمی را هست در هر کار دست لیک او مقصود این خدمت بُده ست
ما خَلَقتُ الجن و الانس این بخوان جز عبادت نیست مقصود از جهان
همچنین مولانا در حکایتی راز پیدایش و فنای موجودات را در قالب حکایتی میان حضرت موسی و خداوند ترتیب یافته است .
گفت موسی : ای خداوند حساب نقش کردی ، باز چون کردی خراب؟
سبب این کار چیست که خلایق را می آفرینی و سپس فانی می سازی ؟
خداوند می فرماید :
موسیا ! تخمی بکار اند ر زمین تا خود هم وادهی انصاف این
چونکه موسی کشت و شد کشتش تمام خوشه هایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آن را می برید پس ندا از غیب در گوشش رسید
که چرا کشتی کنی و پروری چون کمالی یافت آن را می بری ؟
گفت یا رب زان کُنم ویران و پست که در این جا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه کاه در انبار گندم هم تباه
نیست حکمت ، این دو را آمیختن فرق ، واجب می کند در بیختن
حاصل این گفت و گو چنین است که هر موجودی برای کمال لایق خود آفریده شده است که باید بدان برسد زیرا خلقت جهان هدفمند و جهت دار می باشد